پشت پنجره تنها هالهای از دود پیداست و رد گم و تقریباً شبهگونه آدمهایی که نوری از دستشان گر میگیرد و لختی بعد دوباره راه به خاموشی میبرد. آدمهای اینجا مدام به سیگارهایشان پک میزنند و وقتی میخواهند به خودشان و حنجرهشان که مدام کلمات را از مجرایش عبور میدهد استراحت دهند، فنجان قهوه را سر میکشند و دوباره سیگار و بحث و حرف و سیگار و ...
این دور انگار در این کافه تمامی ندارد. پیرمردها خاطرات قدیمیشان را ورق میزنند و جوانها آمدهاند که خاطراتشان را اینجا بسازند. شاید وقتی به سن و سال این پیرمردها رسیدند، میآیند خاطرات آن سالها را که میآمدند اینجا مینشستند و قهوه میخوردند با سوپ برش یا بیف استراگانف را مرور کنند.
این گوشه و آن گوشه هم دو سه نفری سرشان را کردهاند در روزنامه و کتاب و با کلمات دمخور شدهاند. بعضیها هم آمدهاند محض تجدید خاطره و بعضیها هم آمدهاند پی همان آوازهای که از این کافه شنیدهاند در کتابی و روزنامهای و ورد زبان منورالفکرهای دهه40و50. اینجا کافه نادری است؛ یادگار نسلی آرمانگرا که عقاید و امیدهایش را در قالب داستان و شعر و مقالههای آتشین میریخت و دمار از روزگار مأموران رژیم پهلوی درآورده بود. کافهای که محل تولد بسیاری از شعرها و رمانهای مشهور دوران معاصرشد.
کافهنشینی سوغات از فرنگبرگشتهها
کافه نادری که این روزها کرکرهاش در گوشهای از خیابان جمهوری بالا کشیده میشود روزگاری پا به این خیابان گذاشت که نام خودش را بر پیشانی آن داشت. آن وقتها خیابان نادری یکی از پرآوازهترین خیابانهای سنگفرش تهران بود که به دلیل نزدیکی به خیابان لالهزار و بهارستان از طرفی و میدان توپخانه و خیابان فردوسی از طرف دیگر، بازارش حسابی سکه بود و وقت سر خاراندن نداشت.
شاید به همین دلیل مادیکیانس روس، 82 سال پیش به ذهنش خطور کرد که کافه نادری را در این خیابان راه بیندازد و جیبهایش را پر از پول کند. کافه نادری از دل مهمانخانه نادری درآمد؛ مهمانخانهای که باغ بزرگ و مصفایی داشت. بعدها در بخش شمالی این باغ، کافه نادری با میز و صندلیهای نو شکل گرفت.
مشتریهایی که چراغ کافه نادری را روشن کردند در ابتدا شاگردان تیزهوش دارالفنون بودند که بورسیه فرنگ گرفته بودند و پا به شهر هنر و ادبیات و به قول «ارنست همینگوی» نویسنده شهیر آمریکایی، شهر جشنهای بیکران یعنی پاریس گذاشته بودند. آنها سنت کافهنشینی را در این شهر آموختند و آن را مثل سوغاتی از فرنگ به همراه خودشان به تهران آوردند
اما کمکم روزنامهنگاران و شاعران توجهشان به این کافه جلب شد. شاید به دلیل استقرار دفاتر نشر و چاپ در همین یک گله جای تهران، وقتی عصر از سر کار راه منزل پیش میگرفتند، کافه را محلی مناسب برای صحبت و تبادل نظر و شعرخوانی میدیدند. شاعران و نویسندگان آن روزها که تازه دیکتاتوری پهلوی اول را پشت سر گذارده بودند، افکار و اشعاری آزادیخواهانه داشتند.
ارتباط با دنیای خارج قوت گرفته بود. خیلی از جوانان تحصیلکرده زبان میدانستند. آنها تحت تأثیر ادبیات مدرن اروپا قرار گرفتند و در خلال این نشستها و بررسیها هر روز بر تعدادشان در کافهها افزوده میشد. روشنفکران و هنرمندان همفکرانشان را پیدا میکردند و هر گروه کافهای را برای خود انتخاب میکرد.
نیما، هدایت، آلاحمد، دانشور و بسیاری دیگر از چهرههای ادبیات ایران در کافه نادری صاحب کرسی بودند و آتش بحثها و جدلها را گرم نگه میداشتند. معمولاً کسانی که در کافه نادری مینشستند و یک چای لیوانی با لیموی قاچزده میخوردند، دغدغهشان ادبیات مدرن بود.
بچههای نادری اهل شعر و روزنامه و داستان بودند. شاید همین عامل سبب شده کافه نادری پس از این سالهای طولانی که از 50 تجاوز میکند، هنوز سرپا ایستاده است. یکی دیگر از ویژگیهای جالب کافه نادری، داشتن جای مخصوص برای ساکنانش بود. افرادی که از صبح تا شب همانجا مینشستند، شعر میخواندند، مینوشتند، چای میخوردند و سیگار دود میکردند. وقتی هم نبودند، جایشان خالی میماند یا به محض ورود خالی میشد. واژههای زیادی در همین کافه و پشت همین میزها روی کاغذ ریخته و آثار زیادی متولد شد.
غذاهای فرنگی اولینبار در نادری
امروزه در معرفینامهای از این کافه که در کنار در ورودی آن است آمده که غذاهای فرنگی مانند بیف استروگانف و بیفتک و همچنین کافه گلاسه، شاتو بریان، بستنیهای فرنگی، قهوه ترک و فرانسه برای اولین بار در این کافه به ایرانیان عرضه شد. در سالن اول، فقط قهوه و چای و دسر سرو میشود و سالن بعدی ویژه غذاست.
گارسونهای سرخپوش سالمند، به سرعت این طرف و آن طرف میروند و مدیر رستوران، دورادور، بدون لبخند ناظر بر فعالیتشان است. شاید از چهرهاش بخوانی که به این میاندیشد تا ای کاش کافه نادری از سال 82 به عنوان میراث فرهنگی به ثبت نرسیده بود تا میتوانست این روزها مدیریت یک برج چندطبقه یا پاساژ تجاری را در این نقطه پررفت و آمد تهران بر عهده بگیرد، صندلیهای تیره رنگ چوبی با میزهایی که رویشان پارچه سبز انداخته شده، شما را برای نشستن وسوسه میکند، اگر پنجشنبه ظهر یا روزهای شلوغ دیگر باشد، باید کمی روی مبلهای کنار سالن منتظر شوید.
پس از نشستن، تماشای گل مصنوعی زرد یا سرخ روی میز غذا و نان بربری ماشینی چندان هوسبرانگیز نیست. این وضعیت شاید کمی هم شما را از اینجا ناامید کند تا آرزو میکردید کاش نان بلکی قدیمی یا همان «نان سفید»هایی که موسیوهای ارمنی اغذیه فروش، ساندویچ کالباس را درون آن میگذاشتند، به همراه گلهای تازه از شما استقبال میکردند.
بیشتر گارسونهای اینجا به دلیل سن بالا و مشغله زیاد حواسشان به شما نیست. بنابراین برای این که به سراغ میز شما بیایند باید تلاش کنید. منو رستوران نشان میدهد که هم زرشکپلو ایرانی این جا سرو می شود و هم غذاهای فرنگی. سوپ و برش هم که جای خود را دارد.
کافه نادری اما الان با شاتو بریان لذیذش معروف است: گوشت سرخ شده به همراه سیبزمینی سرخ کرده، سس مخصوص و هویج پخته که در ظرف چدنی آماده میشود و روی یک سینی در جلو چشمان شما قرار خواهد گرفت.
حفظ یادگارهای فرهنگی قلب تهران
حالا دیگر کافه نادری نماد و نشانهای برای سنت کافهنشینی در تهران است و به اعتبار نویسندگان و شعرا و خلاصه آدمهایی که سرشان به تنشان میارزید و حالا خیلیهایشان بین ما نیستند و به این کافه رفت و آمد داشتهاند، میتواند به نمادی برای خیابان جمهوری هم تبدیل شود.
اگر کافههای فرانسه برای خودشان نام و نشانی در دنیا پیدا کردهاند چرا کافه نادری هم چنین جایگاهی پیدا نکند؟ در اهمیت این کافه همین بس که هر وقت نامی از کافههای تهران و قدیمیترین آنها به میان میآید، کافه نادری اولین جایی است که به ذهن خطور میکند.
بیدلیل نیست که سال 1382 نام این کافه در فهرست آثار ملی رفت تا احیاناً این یادگار چندین و چند ساله هم مثل خیلی دیگر از یادگارهای ما به چنگ بساز و بفروشها نیفتد و جایش یک برج چندطبقه سبز نشود. به هر حال منطقه12 از این دست یادگارها کم ندارد و اگر برنامهریزی درستی برای آنها انجام شود قطعاً میتواند پای توریستهای زیادی را به اینجا باز کند.
همشهری محله - 12